تسلیت خدمت سرکار خانم وظیفه
هنرمند محترم سرکار خانم اعظم وظیفه
پدر که باشی پیر نمیشوی ولی یک روز بی خبر تمام میشوی و پشت ها را خالی میکنی، با تمام شدنت، حس آرامش را بعد از عمری تجربه میکنی. آنگاه که ما را به جرعه ایی گوارا از عاطفه مهمان میکردی، آسمان در اتاق آبی من بود.
وقتی آغوش گرم تو بود، سایه ی آسایش مثل یک غزل دلچسب، همه جا فراهم بود. پنجره را میگشایم و میبینم دنیایی که تو نشانم داده ایی، چقدر مهربان است.
حکایت کوه مردی است، زمزمه ایی بس طولانی در ذهن زمان است.
به اندرز میخوانمش و چراغی در دست، راه خود پیش میگیرم تا رفتن. تا رسیدن.
پدر! شیوه ی زندگی را از چشم هایت آموختم که برق محبت در خویش داشتند و از دستهایت آموختم که روایت سعی و صبوری بودند.
بارها پیش آمده است که من بوده ام و واقعه ایی دقیق و مقطعی حساس. من بوده ام و چیزی جز راهنماییهای تو نبوده است. من بوده ام و تویی که همیشه ات در سینه ستوده ام.
من در پناه ملاطفات تو، روز به روز رشد کرده ام به هر سو نگریسته ام، حرفهای راه گشای تو بوده است روی ماجرای سختی به نام زندگی!
هنرمند محترم سرکار خانم اعظم وظیفه
حمید طربی مدیریت و کادر آموزشگاه نقاشی راه کمال الملک اولین سالگرد درگذشت پدر محترمتان را به شما و خانواده ی محترمتان صمیمانه تسلیت عرض مینماید.
اهل کاشانم
پیشهام نقاشی است
گاهگاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهاییتان تازه شود
چه خیالی، چه خیالی…میدانم
پردهام بیجان است
خوب میدانم، حوض نقاشی من بیماهی است
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک «سیلک»
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود،
مادرم بیخبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد
تار هم میساخت، تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایهی دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطهی برخورد نگاه و قفس و آینه بود
باغ ما شاید، قوسی از دایرهی سبز سعادت بود
میوهی کال خدا را آن روز، میجویدم در خواب
امروز یادم می افتد که
فروردین رای ساعت متنفرم
باید به جشن تولد خاگ بروم
حالا چقدر زود فروردین می رسد
من امده ام پیش تو
بدون تو
دستی بر سر درخت کوچک کاجت
که دارد برای خودش
مردی می شود
می کشم
و با یک شیشه گلاب
دلت را که سنگ شده می شویم
بعد تمام سایه ها
و تمام همسایه ها
گه اصلا رویشان نمی شود
خجالت بکشند
بر ما خیلی نگاه می چکند
و من در گوش سنگت
ارام می گویم
بدون تو پدر
مانده ایم
بدون تو
ما در مانده ایم.
اعظم وظیفه
https://artshoo.ir/blog/%D8%AA%D8%B3%D9%84%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%DA%A9%D8%A7%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85-%D9%88%D8%B8%DB%8C%D9%81%D9%87
مطالب مرتبط
تسلیت خدمت سرکار خانم یگانه غلامعلی 2
تسلیت خدمت سرکار خانم یگانه غلامعلی همکار محترم به مناسبت چهلمین روز درگذشت پدر بزرگوار ایشان
تسلیت خدمت استاد گرامی جناب آقای علی اشرفی
تسلیت خدمت استاد گرامی جناب آقای علی اشرفی به مناسبت درگذشت عموی گرامی ایشان از طرف مدیریت آموزشگاه نقاشی راه کمال الملک
ثبت نظر
لیست نظرات کاربران